داستان هایی کوتاه از امام علی(ع)

(بچه های مسجد)

داستان هایی کوتاه از امام علی(ع)


پس از گذشت سال ها از شهادت حضرت على (ع) , روزى عدى بن حاتم نزد معاویه رفت. معاویه مى دانست که عدى یکى از یاران قدیمى امیرالمؤمنین است, خواست کارى بکند که شاید این دوست قدیمى کلمه اى علیه حضرت بگوید, از این رو گفت : عدى! فرزندانت چه شدند؟!

عدى گفت : در رکاب مولایشان على, با تو که در زیر پرچم کفر بودى, جنگیدند و کشته شدند.
معاویه : عدى ! على درباره ى تو انصاف داد؟
عدى : چطور؟
معاویه : پسران خود را نگهداشت و پسران تو را به کشتن داد.
عدى : معاویه ! من درباره ى على انصاف ندادم. نمى بایست على امروز در زیر خروارها خاک باشد و من زنده بمانم. اى کاش من مرده بودم و على زنده مى ماند!
معاویه که دید سخنانش اثرى ندارد, گفت : عدى ! الان دیگر کار از این حرفها گذشته است چون تو زیاد با على بودى دلم مى خواهد, مقدارى از کارهایش را برایم توصیف کنى.
عدى : معاویه ! معذورم بدار!
معاویه : نه , حتماً باید بگویى !
عدى : حال که باید بگویم , آنچه را که مى دانم مى گویم, نه آنچه را که مطابق میل توست!
آنگاه عدى شروع به صحبت درباره ى على (ع) کرد و گفت : یکى از خصوصیت هاى او این بود که علم و حکمت از اطرافش مى جوشید. على شخصیتى بود که در مقابل ضعیف, ضعیف بود و در مقابل ستمکاران نیرومند. با اینکه در میان ما بى هیچ تکبر و امتیاز مى نشست, اما خداوند هیبتى از او در دل مردم قرار داده بود که بدون اجازه اش نمى توانستیم حرفى بزنیم.
معاویه ! مى خواهم منظره اى را که به چشم خود دیده ام , برایت باز گویم : در یکى از شب ها على را دیدم که در محراب خویش با خدایش به راز و نیاز پرداخته و محاسن شریفش را به دست مبارک گرفته , مى گوید : یا دنیا غرّی غیری ; اى دنیا , کسى غیر از مرا فریب ده .
عدى آنچنان على (ع) را وصف کرد که دل سنگ معاویه تحت تإثیر قرار گرفت; به طورى که با آستین , اشک هاى صورتش را پاک کرد . آنگاه گفت : دنیا عقیم است که مانند على بزاید.

 

 

بیرون کشیدن تیر از پای حضرت علی (ع)

هر وقت هنگام نماز می رسید امیرالمؤمنین - حضرت علی علیه السّلام - حال اضطراب و تزلزل پیدا می کرد. عرض می کردند شما را چه می شود که اینقدر ناراحتید. می فرمود: وقت امانتی که خداوند بر آسمان و زمین عرضه داشت و آنها امتناع از حمل آن ورزیدند، رسیده. در جنگ صفین تیری بر ران مقدسش وارد شد هر چه کردند در موقع عادی خارج نمایند نتوانستند، از شدت درد و ناراحتی آن جناب.
خدمت امام حسن - علیه السّلام - جریان را عرض کردند. فرمود: صبر کنید تا پدرم به نماز بایستد زیرا در آن حال چنان از خود بیخود می شود که به هیچ چیز متوجه نمی گردد. به دستور حضرت مجتبی در آن حال تیر را خارج کردند.
بعد از نماز علی - علیه السّلام - متوجه شد خون از پای مقدسش جاری است. پرسید چه شد؟ عرض کردند تیر را در حال نماز از پای شما بیرون کشیدیم.



انوار نعمانیه، ص 342

عید سعید غدیر خم بر همگان مبارک و تهنیت باد

علی ای همای رحمت

علی ای همای رحمت ...                                           منبع:choulob.persianblog.com


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: داستان حضرت علی(ع), we love ali, عاشقان علی(ع), وبلاگ علی حق جو,
نویسنده : علی حقجو
تاریخ : جمعه 17 بهمن 1393
زمان : 9:15


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.